بسم الله الرحمن الرحیم

REZAMASHAYEKH.BLOG.IR

تارنگار رسمی رضا مشایخ

REZAMASHAYEKH.BLOG.IR

تارنگار رسمی رضا مشایخ

شالهای تبرّکی

| سه شنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ۱۲:۵۱ ق.ظ | ۰ نظر

روز بیست و یکم آذر ۱۴۰۱ برای تشییع پیکر شهید حسن مختارزاده به حرم حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها رفتم و به همراه جمعیت مردان و زنان، منتظر انتقال پیکر شهید پس از طواف دور حرم به سمت مدفن آن شهید، یعنی مقبرة الشهداء بودم. خادمی به من دو شال عربی داد که متعلق به یکی دو خانم بود و گفت: این ها را برای آنها تبرک به پیکر شهید کنم. من هم بلافاصله قبول کردم. بین جمعیت و مدفن حایل فلزی قرار داشت که بزرگان شهر و خانواده شهید و خبرنگاران را از جمعیت جدا می کرد. از جوانی که جلوتر از من بعد از حایل و نزدیک به مدفن شهید بود خواستم او اینکار را انجام دهد که چون هنوز شهید را نیاورده بودند به من گفت: صبر کنم تا بعدا. شهید را آوردند اما در بین جمعیت که همه به سمت پیکر شهید هجوم بردند دیگر آن جوان را ندیدم. تصمیم گرفتم به سمت پیکر بروم و به قولم وفا کنم اما جمعیت پرشور پیکر را به جهت دیگری برد. همانجا در دلم گفتم، خدایا من قول دادم این شالها را به پیکر تبرک کنم، ای شهید بزرگوار! من قول دادم! ناگهان پیکر درحالیکه روی دستان جمعیت حرکت می کرد به سمت من آمد و من شالها را به پیکر زدم. حالا نمی دانستم چگونه آن خادم و صاحب شالهای عربی را پیدا کنم. به کناری رفتم و صدای دختر جوانی را شنیدم که می گفت: این شالها برای ماست...! من هم شالها را تحویل دادم و از اینکه به قولم وفا کردم خوشحال بودم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی